دختر کاپشن صورتی با گوشواره قلبی که بود ؟ I ماجرای دردناک شهادت ریحانه کوچولو و 7عضو خانوادهاش
تاریخ انتشار: ۱۵ دی ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۴۵۳۸۵۴
به گزارش همشهری آنلاین ، احمد سلطانینژاد یکی از اقوام خانواده در گفتوگو با همشهری میگوید: «دایی ریحانه کوچولو به نام حسین، کارمند دفتر ثبت اسناد ملی در کرمان است. آنها در مسیر گلزار شهدای کرمان موکبی دارند که امسال هم به مناسبت سالگرد شهادت حاجقاسم برپا بود و روز حادثه حسین علاوه بر 2فرزند خودش، فرزندان 2خواهرش را که ریحانه هم یکی از آنها بود، با خود به موکب برده بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سلطانینژاد ادامه میدهد: «قرار بود بچهها تا زمانی که مادرانشان به گلزار شهدا میروند، زیارت میکنند و برمیگردند، در موکب نزد حسین بمانند. بعدازظهر بود و ظاهرا آنها برگشته بودند که انفجار اول رخ داد. محل انفجار با محل موکبی که بچهها آنجا بودند فاصله داشت. حسین بلافاصله همسر و بچههای خودش به همراه دو خواهرش و بچههای آنها را سوار ماشین کرد تا آنها را به محل پارک ماشینشان برساند که سوار ماشین شود و قبل از اینکه اتفاقی برایشان بیفتد به خانه برگردند. همگی سوار شدند و به محلی رفتند که ماشینها پارک بودند. یعنی همان محلی که انفجار دوم رخ داد. حسین همسر و خواهرانش و بچهها را از ماشین پیدا میکند. به خیال اینکه آنجا دیگر امن است. بچهها به سمت ماشینشان میروند و حسین خودش به سمت موکب و جایی که انفجار اول رخ داده بود برمیگردد تا شاید کمکی از دستش بربیاد. او میرود و همسرش و 2خواهرش به همراه بچهها به سمت ماشین میروند که سوار شوند و به خانه برگردند اما در همان هنگام انفجار دوم رخ میدهد.»
انفجار دوم در مسیری فرعی رقم خورد. جایی نزدیکی تخت درگاه قلی بیگ. این مسیر خارج از محدوده گلزار شهدا و کمی دورتر از مسیر اصلی رسیدن به مزار حاج قاسم است. محلی که در روز حادثه بیشتر به عنوان پارکینگ از آن استفاده شده بود. افرادی که قصد رفتن به گلزار شهدا را داشتند، آن روز خودروهایشان را در این محل پارک کرده و بعد با پای پیاده راهی گلزار شهدا میشدند و به همین دلیل تروریستها آنجا را نیز برای انجام عملیات تروریستی خود در نظر گرفته بودند.
احمد سلطانینژاد میگوید: انفجار دوم درست در محلی رخ داد که همسر حسین، 2 خواهرش و بچههایشان حضور داشتند. یکی از خواهران حسین فاطمه نام داشت که ریحانه و محمدامین فرزندان او بودند. فاطمه و هر دو فرزندش در این حادثه به شهادت رسیدند. خواهر دیگر حسین سمیه نام داشت. فرزندان او فاطمهزهرا و مهدی نام داشتند که آنها نیز به شهادت رسیدند. دیگر شهدا نغمه، همسر حسین و دختر 9سالهاش به نام مریم بودند. البته پسر 12ساله حسین به نام امیرعلی نیز همراه آنها بود که در این حادثه مجروح شد و حالا در بیمارستان در بخش مراقبتهای ویژه نگهداری میشود و از همه مردم میخواهم برای نجاتش دعا کنند.
به گفته احمد سلطانینژاد، این حادثه شوک بزرگ به این خانواده و اقوام وارد کرد. هر دو داماد خانواده در یک لحظه همسران و فرزندانشان را از دست دادند. حسین نیز عزادار شهادت همسر و دخترش شد. این خانواده اصالتا اهل روستای کیسکان شهرستان بافت هستند. سالها قبل پدر و مادر حسین از کیسکان به کرمان آمدند و پس از آن بچههایشان هم در همین شهر ازدواج کردند و بچهدار شدند اما این حادثه تروریستی باعث از دست رفتن عزیزان این خانواده شد.
کد خبر 821834 برچسبها شهید استان کرمان حوادث ایرانمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: شهید استان کرمان حوادث ایران سلطانی نژاد گلزار شهدا انفجار دوم بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۴۵۳۸۵۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
به گزارش خبرآنلاین چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
روزنامه ایران نوشت: در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
23302
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901198